شرح شکنجه هایی که بر شیرین علم هولی رفت به قلم خودش
به گزارش بازداشت به نقل از hriran شش سال از اعدام جنایتکارانه ۵ تن از زندانیان مبارز کرد از جمله «شیرین علم هولی» می گذرد. در اینجا با مرور بخش هایی از نامه او از داخل زندان و شرح کوتاهی از فشارها و شکنجه های ضد انسانی که رژیم آخوندی علیه او اعمال کرده است ضمن گرامیداشت یاد و خاطره وی نگاهی هم می اندازیم به رفتارهای وحشیانه شکنجه گران خامنه ای در زندانها و آنچه آنان با مردم این سرزمین می کنند. شیرین علم هولی در بخشی از دفتر خاطرات خود نوشته است:
«من در اردیبهشت ۱۳۸۷ در تهران دستگیر شدم و مستقیما به مقر سپاه منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هر گونه سوال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند. من در مجموع ۲۵ روز در سپاه ماندم. ۲۲ روز آن را در اعتصاب غذا بسر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجه های جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم می کوبیدند. من در آن زمان حتی نمی توانستم فارسی را به راحتی بفهمم. زمانی که سوال های شان بی جواب می ماند، مرا آنقدر به باد کتک می گرفتند تا از هوش می رفتم.
زمانی که دیدند من بر ادامه اعتصاب غذا مصرم، به واسطه سرم و شلنگ هایی که از بینی به درون معده ام می فرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت می کردم و شلنگ ها را بیرون می کشیدم که منجر به خونریزی و درد زیادی می شد و اثر آن حالا بعد از دو سال همچنان باقی مانده و آزارم می دهد.
یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خونریزی شدید شدم. یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد و سوال های بی ربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلی ای به صورتم زد، اسلحه کمری اش را بر سرم گذاشت و گفت: «به سوال هایی که از تو می کنم جواب بده. من که می دانم تو تروریستی، تو حرف بزنی یا نه فرقی نمی کند ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است.»
یک روز مرا برای معالجه با چشم بند و دستبند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند. من گویی از خود بی خود شده بودم و جواب هایی که آنها می خواستند را همانگونه که می خواستند به آنها می دادم و آنها هم از این جریان فیلم می گرفتند. وقتی به خودم آمدم از آنها پرسیدم که من کجا هستم و فهمیدم که هنوز روی تخت بیمارستانم و بعد از آن دوباره مرا به سلولم منتقل کردند.
ولی انگار برای بازجوها کافی نبود و می خواستند من بیشتر رنج بکشم. با پای زخمی سرپا نگه می داشتند تا پاهایم کاملا ورم می کرد و بعد برایم یخ می آوردند. شب ها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه می آمد و من از شنیدن این صداها عصبی می شدم. بعدها فهمیدم این صدا ضبط است. یا ساعت ها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم می چکید و شب مرا به سلول باز می گرداندند.
یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی می شدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد. یک روز دیگر، آنقدر با کفش روی پایم فشار داد که ناخن هایم سیاه شد و افتاد. بعضی وقت ها تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه می داشت و بدون هیچ سوالی و بازجویان شطرنج حل می کردند …
بعد از بیمارستان تصمیم داشتند مرا به ۲۰۹ منتقل کنند. ولی بند ۲۰۹، بخاطر وضعیت جسمی من که در اثر شکنجه حتی نمی توانستم راه بروم، حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند.
دیگر، تفاوت شب و روز را درک نمی کردم. نمی دانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخمهایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجویی ها در آنجا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیک ها و روش های خاص خود را داشتند. ابتدا بازجویی خشن می آمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار می داد و می گفت که هیچ قانونی برایش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من می کند و … بعد بازجوی مهربان وارد می شد و از او خواهش می کرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف می کرد و بعد سوالات را تکرار می کرد و دوباره این دور باطل شروع می شد.
درمدتی که در ۲۰۹ بودم، بخصوص اوایل که بازجویی داشتم، وقتی که حالم خوب نبود یا بینی ام خونریزی می کرد، فقط در داخل سلول مسکنی به من تزریق می کردند …»
شیرین علم هولی، بند نسوان اوین، ۲۸ دی ۱۳۸۸
تعداد همدردی=4
نظرات:
به سر یک نروریست که قصد بمب گذاری در میدان تجریش را داشته هرچه بیاورند حقش بوده. ننگ بر شما که از تجزیه طلب و تروریست حمایت میکنید
به سر یک نروریست که قصد بمب گذاری در میدان تجریش را داشته هرچه بیاورند حقش بوده. ننگ بر شما که از تجزیه طلب و تروریست حمایت میکنید